ده روز گذشت و صدای تایپیست» ما از دل اعماق یک چاه فوران کننده بیرون نیامد. ممدجاسم» پسر هر کی میتونست باشه! همون طوری که زری مخشطلا» دختر هر کی میتونست باشه! از هیچ کدوم از افراد صدایی نیامد! یک شهر طلسم شده بود و از هر قِسم دعایی و تعویذی نوشته بر اوراق به هوا باد می خورد. قهرمان مجید کلاتهعربی» فرزند سوم علیرضا» و مادرش شهربانو» با یک دستمال دماغمو وارد شهر ِ سوتوکور هزار داستان دارد این شهر سوت کور» شد. اول از همه دید نتیجه خودش تبدیل به یک بزاق و تبدیل به تف شده. دستمال دماغیشو در آورد و نتیجه شو از شیشه پراید؛ دشمن درجه یک شهرِ سوتوکور هزار داستان دارد این شهر سوت و کور» جمع کرد. بعد به بلندی تپهای رفت انگار موقع اعناب جمع کردن بودن و ناموسن صدای گوزی بلند شد و سکوت بهم ریخت. یک خانوم و چند دختر و چند میلیون خواب زده ریختن تو شهر آی بدو و سرو صدا کن. تا قدری که نیاز به خواب شب را فراهم کنند سروصدا کردن. اولی یک پرچمدار بزرگ روس بود روی پرچمش یک عبارت نوشته بود یک جمله معترضه! دومی یک ساسی مانکن بیکار بود کنار دو تا داف با سینه های برآمده. سومی هم همین مجید کلاته» بیعرضه بود تو کافه نشسته و نوشیدنی غیرالکی سفارش داد. یارو کافه داره با لهجه اصفهانی گفت: اسمت چی چیه؟ شنیدم مجیدکلاته» داره وارد این شهر میشه؟ اوه خدای من تو خود مجبدکلاته» هستی؟ میدونستم تمایلی به چابلوسی نداری! ولی اینجا دردسر فراوانی داره! از همه چیز بخیر باش بر میخیزه تا شب! شب که میشه دلم برات تنگ میشه! بعد یک جنایتکاری قهوهای پوش وارد شهر میشه! اسم عجیبی داره! شبیه اسطورههای پنهانی ضمیر ناخوداگاه! به اون نهایت بیاحترامی رو می کنیم بر میگرده میگه: مجیدکلاته» هنوز تو کافه منتظرمه تا دوئل کنیم؟ بهش میگیم: هنوز نیامده! ولی دستتو بگیر زیرش اگه آمد! وای که اگه آمد پیرهن صورتی دل من بردی.
مجیدکلاته» از سر میز بلند میشه. آرپیچیشو از کنار دستش تا میکنه میکنه تو ش! از زیر لباس یک پرچم می زنه بیرون. یک پرچم سرخ همراه چرخودودو وحشیوگاوو منووشماو ایشانوآنهاو سرخپوستهاو
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت